برای هر دوست. برای هر همزبون. برای هر دفتر.و برای هر خدایی که می خام قصه ی تو رو بگم بلکه باری از روی دوشِ قلبم برداشته شه، حسی مانعم میشه. نمی دونم درد که بمونه تو دل و گفته نشه، از ذهن پاک میشه، یا تبدیل میشه به عقده. نمی دونم.

درس هایی درباره ی خودکشی 

خداحافظ پل. 

سلام سگ ماهی. 

تمام داستان همین چهار کلمه بود. 

 

+داستان کوتاه/ جواد سعیدی پور

قلبش جایی جا مانده بود. درست مثلِ یک گلدانِ بدونِ گل..

نه پیدا در چشمِ منی. نه پنهانی از نظرم.../

نه پیدا در چشمِ منی. نه پنهانی از نظرم.../

شرط می بندم نمی تونی از فکرت بیرونش کنی. انقدر رویا ساختی که تمامِ دریچه هارو رو به دنیای واقعی بستی.

" دلم گرفته است 

مثلِ همه ی زنانی که به زمین خیـــــره می شوند 

و انگشترشان را 

می چرخانند. " 

 

+الهام اسلامی

بهرحال سنت پیامبره با یک پولدار بیست سال بزرگتر از خودت ازدواج کردن. شما هم می تونید با پولش مدرسه بسازید مثلن که موجه موجه باشه.  

+از استثناها چندان دل خوشی ندارم. و داد از روزی که- جامعه ای که- مورد شدید تر باشه که بشه ع د ا ل ت ِ در هم ریخته.

آدم هایی که از تمامیِ آدم ها جلو رویشان تعریف می کنند. از تمامی شان. تعریف. امان.

عزیزم! زمانی که نباید... درست همون زمان که فارغ از فکر و غمِ دنیام. که دارم به جاهای خوب می رسم و به شادی های اندازه بچگی هام. کسی میاد که نباید. حرف هایی میزنه که نباید. اوه! و من در نهایت به این نتیجه می رسم که حماقت های آدمی بی حد و مرزه و شاید تنها من.  

اگه هنوز بی فکرم و حواس پرت و فراموش کار. این ها رو بنویس پای حماقت اخیرم. فکرم رو جایی گم کردم.

یک آدم تا چه وقت می تواند وصل شود به هر آنچه که نیست، به نیت آنکه خاهد بود... روزی؟!!

در میکده هم خدای بینی. با مرد خدا اگر نشینی.../

رنگ زرشکی برای قالبم میخاستم. مات. کد رو که زدم تو دلم گفتم امیدوارم بد نشه. به محض اینکه قالبو دیدم گفتم چه زشت شد ولی بذا باشه. خابم میاد. کوه ها رو برف پوشونده. گرسنه مه و دلم هم هوس کتلت داره. فردا روز سختی خاهد بود. یا استاد گریه می کنه یا من. بهرحال. بخیر بگذرون گاد عزیز. تعطیل که نشدیم رف. 

هم شبیه هیشکی نیستی، هم شبیهِ همه ای.  

وقتی با دیگران مقایسه می شی، هیشکی شبیهِ تو نیست. وقتی میرم تو کوچه و خیابون، همه شبیهِ تواَن و همه جا تویی. 

و می دونی؟ این عذاب آوره.

آدم هایی که رفتن یا ماندنشان را به خودت وا می گذارند و از تو می پرسند، این آدم ها... این آدم ها... را حقیقتن باید ریخت توی زباله دانی

هیچ وقت ناخن های بلندی نداشتم. ناخن های بلندو دوست داشت. هیچ وقت موهای بلندی نداشتم. موی بلندو دوست داشت. هیچ وقت رژ صورتی نمیزدم رژ صورتی رو دوست داشت. هیچ وقت.... همیشه هیچ وقت هارو دوست داشت.

آدم ها رو نمیشه به دست آورد و بعد نگه داشت. بودن با آدم ها فقط یک تجربه س که یه چیزاییو یاد بگیری. درست مث کتابای مدرسه که بعد شب های طاقت فرسای امتحانات نگهشون نمیداری. این طوری نگاه کن.

راستش نمی تونم حدس برنم که اگر اون آدم زنده بود ما الان کجا می بودیم ولی بهرحال بد تر از اینی که هست.... اوه نه. این رو تو زندگیم یاد گرفتم که نگم بدتر ازینی که هست نمی تونست باشه. همیشه خیلی بدتری هم هست که حتا تو خیالت هم نمی گنجه. بله. اما اگر زنده بود لابد نصف موارد خوب پیش رفته بود. 

دیروز توانسته بودم بیست و سه ساعت و سی و دو دقیقه و شاید پنجاه ثانیه به تو فکر نکنم. شب که خابیدم، خابت رو دیدم. بعد تصمیم گرفتم بهت فکر کنم که دیگه خابت رو نبینم.  آخر میدانی؟ وقتی به تو فکر می کنم چهره ات را بیاد نمی آورم ولی خاب دیدنت چهره ات را به خاطرم می آورد و این تمام تلاش هایم را نابود می کند  عزیزکم.

ما دهه شصتیا اگرچه امکانات خارجی نداشتیم، اگرچه بزرگترین دلخوشیمون چرخ و فلکای دوره گرد و کاکائو تخته ای و پول تو قلک بود، ولی به همون نسبتم از درون محبت می دیدیم. یعنی خواسته های روحی و جسمیمون متناسب و به یک اندازه بود. زیاد نبود. کم توقع بودیم. با عقده های زیادی بزرگ نشدیم. همگی مهربون بودیم. پیشرفت های نامتعادل اجتماع یهویی مارو انداخت تو دست انداز. و عقده ها تو اوج جوونیامون شکل گرفتن. بچه های الآن اما.. خیلی گنا دارن. ظاهرشون پر امکانات و درونشون خالی از عاطفه و دور از اصلیتشون.. اینا خیلی گنا دارن.